دل من نویس
امروز صبح که چشمانم را گشودم به ناگاه دلم بد گرفت! هر چه با خود اندیشیدم نتوانستم بفهمم گیر کار کجاست. به پا خاستم و کل خانه را بهم ریختم به امید یافتن چیزی که بتواند دلیل این دلگرفتگی باشد!
دل! واژهی عجیبیست؛ عجیب و پر معجزه! پر رمز و رازترین عضو روح!
به دور خود میپیچدم و موهایم را بهم میریختم، خود را میآراییدم و دوباره آرایش چند ساعتهام را با پشت دست خراب میکردم! بالا و پایین میپریدم و به درو دیوار میزدم! آشفته و حیران و ویران! در میان جستجوهایم چادر سفید گلگلی مادربزرگم را یافتم. لیخند نیم بندی بر لب هایم نقش زدم؛ آن را از صندوقچه بیرون کشیده و به بینیم نزدیک کردم. بعد از سالها، عجیب بوی ننه فاطمه را میداد! قطره اشکی که از چشمانم روانه شد، دستی ناخودآگاه چادر را بر سرم پهن کرد. چند قدم مانده تا آینه را با دلی سوخته که بخارش شده بود اشک چشمانم آرامآرام پا کشاندم. مقابل آینه که رسیدم خجالت میکشیدم خودم را در آینه ببینم. چرایش را نمیدانم؛ اما عجیب دلم ساز ناکوک میزد؛ بازیش گرفته بود انگار!
به زحمت سر بالا آوردم و صورت قاب گرفته در چادر رنگ و رو رفته و خوش عطر را به نظاره نشستم. قد چادر به زور به زانوانم میرسید؛ اما گلهای ریز صورتی رنگش به صورتم طراوت داده بود. انگار در باغی قدم گذاشتهام؛ حس دویدن میان گل های ریز را داشتم. بلورها که دوباره از چشمم راه گرفتند، دستی به شانهام نواخت:
- غمتو نبینم یه وقت!
نمیخواستم با او همکلام شوم؛ آخر با او هم قهر بودم. با همهی همه قهر بودم. او هم استثنا نبود. دلم عجیب ناز کردنش گرفته بود؛ نمیدانم لابد ناز خریدش را میشناخت که انقدر ناز و غمزه میآمد!
صدایش در گوشم نجوا زد:
- قهری با من؟ بیا آشتی کنیم. نمیگی من دلم تنگ میشه؟ بعضی وقتا دلم هوای شنیدن اون "الغوث الغوث"هات رو میکنه. آخه بیانصاف چطور دلت میاد ازم دریغشون کنی؟
تاب و توان دلم طاق شد و نفهمیدم چه شد که در آغوشش حل شدم. از شوق حضورش و آهنگ ندایش نفسهایم تند و بیوقفه شده بود.
حقیقتی که مدتها سعی در پنهان کردنش داشتم زبانم را چرخاند:
- یا رفیق من لا رفیق له.
جایی میان قفسهی سینهام تیر کشید و دستهایم به هوا خاست:
- الغوث الغوث!
بارها و بارها نوای" الغوث الغوث" سر دادم که در آخر در یک لحظه انگار باری از روی دوشم برداشته و بعد از سالها دوباره آن صدای سحرآمیزش را به گوش جان شنیدم:
- ای جان دلم بندهی عزیز دل! دیدی! به همین راحتی بود حرف زدن.
ن.رستمی ( انتظار )
ساعت. ۴۶ : ۲۰
مورخ. ۹۷/۳/۱۱